« بهار » ستایشگر آزادی


نخستین روز ثور یا اردیبهشت ماه هر سال ما را به یاد بهار، آن ستایشگر آزادی می اندازد و مثل آن است كه بهار هر ساله سوگ " بهار"‌ را روی برگ برگ باغستان جان همه فارسی زبان جهان هموار می كند. شب سیزدهم ربیع الاول سال 1304 ق برابر با 1265 خورشیدی در خانوادۀ حاج میرزا كاظم صبوری كه از ناصرالدین شاه قاجار لقب ملك الشعرایی داشت، كودكی چشم به جهان گشود كه او را محمد تقی نام نهادند. ملك الشعرا حاج میرزا محمد كاظم صبوری كه میراث سخنوریش به ملك الشعرا فتح علی شاه ( صبا ) میرسد، فرزند حاج محمد باقر كاشانی رییس صنف حریر بافان مشهد بود كه او فرزند عبدالقدیر خارا باف كاشانیست. پدر میرزا محمد تقی بهار در مشهد تولد یافته بود و به مانند سایر برادران به دنبال پیشۀ پدری و اجدادی نرفت، بل به تحصیل علوم ادبی و فراگیری زبان عربی و فرانسه پرداخت، فقه آموخت و شعر به سبك امیر معزی میگفت، در سرایش قصیده، مستمط، غزل و مثنوی استاد بود، ولی شعرش بیشترینه قصیده است. حاج میرزا محمد كاظم صبوری را با شاعر سیاح و تجارت پیشه ( میرزا نصر الله بهار شیروانی ) موانست بسیار بود، شاعر سیاح به سفر های دوری میرفت و در باز گشت از سفرهایش به خانۀ آنها می آمد و از قضا در خانۀ آنها به رحمت حق پیوست. محمد تقی بهار تخلص خویش را از او گرفته است. مادر بهار از یك خانوادۀ تجارت پیشه و اصیل گرجستانیست كه جد او از معارف گرجستان و از نژاد مسیحیان قفقاز بود كه در جنگهای روس و ایران با جمع دیگری به وسیلۀ عباس میرزا نایب السلطنه به اسارت به ایران آورده شده و به دین اسلام در آمد. با این حال بهار نسل خود را از برامكۀ بلخ می داند:

منت خـدای را كه مـن از نسل برمكم
بتـوان شمــرد جـــد و پدر تا فــرامكم
جز خانـــدان حیـــدر كـرار در جهان
یك خانـــواده نیست به تنظـــیم همتكم
در ملك خویش و در همه آفاق مشتهر
بر خانـــوادۀ خود و بر خود مبــاركم


زندگی علمی بهار از همان سپیده دم كودكی آغاز یافت. او هنوز كودك چهار ساله یی بود كه او را جهت آموختن قرآن و زبان فارسی به مكتب خانه گی زن عمویش فرستادند. شش ساله بود كه خواندن و نوشتن را فرا گرفت و خواندن قرآن را آموخت و در هفت ساله گی شاهنامه را میتوانست بخواند. خانواده یی كه بهار در آن پرورش میافت، كانون فروغ ناكی بود از معرفت، فضل و ادب. آن جا آشنایی او با شاهنامه، هفت گنبد، كتاب صد كلمۀ رشیدالدین وطواط، تماشی دشت و دره و كوه، گلهای زرد و بنفش و شقایقهای پراگنده صحرا، خار بنان روییده میان دشت، پرنده گان آواز خوان بیابان، مایه های اولیۀ شعر را در او پدید آوردند، تا این كه او نخستین سروده های خویش را شكسته و بسته به تقلید از شاهنامه بر حاشیه های كتاب شاهنامه نوشت. همان گونه كه آن روز ها چیز هایی را به نام نقاشی بر حواشی كتابها نیز رقم میزد. شاید بتوان گفت كه كار شاعری او از همین زمان آغاز یافته است یعنی درست همان زمانی كه كودكان دیگر تازه الفبا می آموزند. اما بنابر یاد داشتهای خودش، هنگامی كه او هنوز ده ساله بود و همراه با پدر و مادر به سفر كربلا رفته بودند، از قضا شب هنگام در " بیستون " گژدم جراری در بساط آنها راه یافت، گژدم را با ضرب كفش كشتند و بهار ده ساله بیت زیرین را به آن مناسبت میسازد و برای پدر میخواند:

به بیستون چو رسیدم یك عقربی دیدم
اگــر غلط نكنم از لیفــند فـــرهاد است


بعدها پدر این بیت فرزند را بارها در محافل دوستان به رسم استهزا میخواند و میخندید. دوران كودكی و نوجوانی بهار مصادف بود با اضطراب مردم ایران و ناتوانی دولت و ضعف مملكت و آشفته گی در كارها و شكست پیاپی ایران از همسایه گان مقتدر شمالی و جنوبی. مردم در آن روز گار وضع درد آوری داشتند و قانون نبود تا در سایۀ چتر آن احساس امنیت و آرامش كنند. سرنوشت مردم به دست حاكمان خود كامۀ ولایات افتاده بود. حاكمان گویی ولایات را خریده بودند و با مردم به گونه یی رفتار میكردند كه گویی بنده گان زر خرید آنها هستند. مردم هم چاره یی جز این نداشتند كه هر طایفه، هر خانواده و هرقومی دسته ها و گروه های مسلح پدید آرند كه گاهی در برابر هم و گاهی هم در برابر حكومت شمشیر می كشیدند. این مسأله آن دینامیزم بزرگ اجتماعی جامعه ایران را به هدر میداد. رشد بهار با رشد چنین مسأیل در جامعه به همراه بود. با این حال او اصول ادبیات را نزد پدر آموخت و بعد كار آموزش خود را نزد مرحوم ادیب نیشابوری از ادبا و شعرای مشهور و سایر فضلای معاصر دنبال كرد. مقدمات زبان عربی و اصول كامل ادبیات فارسی را در مدرسه نواب در خدمت اساتید آن تكمیل كرد. به آموختن ریاضی همان علم مجردی كه بسیاری از شاعران ما شدیداً از آن رم میكنند پرداخت و نزد استادان معتبر آن روز گار در مشهد علم منطق را فرا گرفت. به تاریخ علاقۀ فروان نشان میداد و با خواندن مقاله های علمی و تحقیقی در مجله ها مصری نه تنها به آگاهی خویش در زبان عربی گسترش می داد، بل با افكار جدیدی از دنیای بیرون نیز آشنا میگردید. امروزه شعر های فراوانی در دست است كه بهار آنها را در سنین 13و14 ساله گی سروده است. او غالباً در این مرحله توجۀ خاصی به تسمیط داشته و اشعار اساتید كهن را تضمین می كرده است. از آن میانه می توان به نمونه های زیرین اشاره كرد.

كنون كه سبزه مزین نموده صحرا را
رسیـــده مـژدۀ گل بلـــبلان شیـــدا را
به باغ اگـر نگری یار ســـرو بالا را
صبا به لطف بگــو آن غـزال رعـنا را
كه سر به كوه و بیابان تو داده ای مارا


و نمونۀ دیگر:

دلـــبرا ره بنـــما تــا به عـــلامت بروم
از سر كـــوی تو با شــور قیامت بروم
ورنه این ره به خدا من به ندامت بروم
تو مپندار كـــزین در به مــلامت بروم
دلم این جاست بده تا به ســلامت بروم


پدر كه از آغاز متوجه تربیۀ فرزند بود و بهار را در كار شاعری تشویق میكرد. بعداً‌ در این امر كوتاهی نمود. چرا كه آرزو نداشت تا فرزندش شاعری پیشه كند. این امر مصادف به روز گاری بود كه ناصرالدین شاه قاجار در گذشته بود و سكۀ روز گار در كف اختیار مظفرالدین شاه افتاده و جامعۀ ایران رو به سوی تحولات بزرگی به پیش میرفت. پدر بر این امر باورمند شده بود كه دیگر روزگار شاعری از رونق افتاده است و زود باشد كه حرفۀ شاعری به كلی بیرونق گردد و صاحبان آن محتاج لقمه نانی گردند. پس برای زنده گی كردن باید به دنبال كسب و تجارت رفت. روی چنین مسأیلی بود كه او باری شاعر جوان را از رفتن به مدرسه باز داشت و در قید ازدواج در آورد. تا این كه برای امرار معاش سر و كار شاعر به كنج دكان بلور فروش كشانیده شد. شاعر بر سر دو راهی قرار داشت كه در یك سو پدر برایش زنده گی تاجرانه آرزو میكرد و اما خود نمیتوانست با هر زنده گی پر تجمل، ولی تو خالی سازگار بماند، ‌اندیشه های بلند انسانی و هیجان تحول طلبی و شور خدمت به مردم، شكوه و جلال ظاهری و اساس هر زنده گی مرفه یی را در نظر او  بسیار بیرنگ جلو میداد. چنان كه این امر حتی گاه گاهی پدرش را به تغییر عقیده وامیداشت.

 بهار هنوز 18 ساله بود كه به سال 1280 خورشیدی سایه مهربان پدر از سر او ناپدید شد و این حادثه او را با چهرۀ‌ واقعی زنده گی مقابل ساخت. بنابر گفتۀ خودش او پیش از فوت پدر نیز به تكمیل معلومات خویش پرداخت و بر آن بود كه تا به تهران برود به كمك بزرگان دولت رهسپار فرهنگستان شود و به فرا گرفتن علوم جدید بپردازد، اما هماره از آرزو تا واقعیت فاصله ییست بسیار. مشكلاتی در برابر او چون دیوار ایستادند. از یك سو بی سرپرستی خانواده كه افزون بر همسر، مادر، خواهر و دو برادر كوچك نیز با او بودند كه مسؤولیت تدارك زنده گانی آنها و تربیۀ كودكان به عهده اش افتاده بود. از سوی دیگر جامعۀ ایران در 1282  یعنی دو سال پس از در گذشت پدر شاعر، دستخوش انقلابهای شد كه دگرگونیها و تأثیرات شگرفی را در جامعه پدید آورد و در هر سری شور دیگری انداخته بود. تازه این مسأیل یگانه دشواریهای زنده گانی شاعر نبودند، بل همین كه گامی فراختر و استوار تر به سوی سرزمینهای نا مكشوف شعر و ادب می گذاشت، آتشی در سینۀ معاندان و حسودان تنكمایۀ روز گار بر افروخته می شد. جز شماری چند از اساتید و فضلای خراسان دیگر همه گان بر سر انكار او بودند و شاعری او را باور نداشتند و این سخن یاوه را بر هر كوی و هر برزن یك صدا سر داده بودند كه این جوان شعر های پدر را به نام خود میكند و به نام خود می خواند.

كار بهار به آزمون كشیده شد و او را هر روزه امتحان می كردند و اما این آزمونها آتشی بود انبوه از هیمۀ نفرت، كینه ورزی و شك و تردید كه می باییست شاعر جوان چنان سیاووش از درون آن پیروز مندانه به در آید. به مناسبتهای گوناگون از او می خواستند تا شعری بسراید. او میرفت و میسرود. مطلعی از قصاید استادان كهن شعر فارسی دری را برایش میدادند تا در آن وزن و آن قافیه شعر بسراید. او میرفت و میسرود و مجاب شان میكرد. اما حسادت را پایانی نیست. آنها نغمۀ ناجور دیگری سر دادند و رشتۀ حسادت را برای او نوع دیگر تاب دادند و گفتند كه گویا این شعر ها را كس دیگری برایش میسراید و شماری هم می گفتند كه این شعر ها را مادرش میسراید. بناً نوع دیگری امتحان را به میدان آوردند و از بهار جوان فی البدیهه شعر می خواستند و سخت دشمنانه و بی آرزم واژه گانی بافته از آسمان و ریسمان را برایش میدادند تا از آنها شعر بسازد مثلاً باری برایش گفتند تا با استفاده از واژه گانی تبیح، چراغ، نمك، چنار رباعی بسازد و هر كلمه را در یك مصراع آن به كار گیرد. بهار فی المجلس سرود:

با خرقه و تبیح مرا دید چو یار
گفتا از چـــراغ زهــد ناید انوار
كس شـهد ندیدست در كان نمك
كس میوه نچیدست از شاخ چنار


و یا با واژه گان خروس، انگور، درفش و سنگ این رباعی را ساخته بود:‌

برخاست خـــروس صبح بر خــیز ای دوست

خـــون دل انگـــور فگــــن در رگ و پوست
عشق مــن و تو قصــه مشــت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست


بهار با طبع روانی كه داشت گاهی هم از چنین كلمه ها شعرهای آمیخته با طنز و هجا به آنها تحویل میداد و بدینگونه سر انجام دهان گشادۀ حسودان را توانست كه ببندد و نور حقیقت را در ذهن تنبل و دیر باور آنان بتاباند. در همین ایام بود كه در مشهد آوازۀ سفر مظفرالدین شاه به خراسان شایع شد. بهار برای آن كه سمت ملك الشعرایی خود را پس از پدر تثبیت كند و خود را به شاه بشناساند، اولین قصیده خویش را برای عرضه داشتن به شاه با مطلع زیرین سرود:‌

رسـید موكب فیـــروز خســـرو ایران
ایا خراسان دگر چه خواهی از یزدان


او در پایان قصیده از حسودان و معاندان به شاه شكوه می كند و خطاب به آنان میگوید:

تو سبك من نشناسی ز شاعـــران دیگر
چرا ز بیخــردی بر نهـــیم این بهـــتان
پس از صبوری اینك منم كه شعر مرا
برد به هـــدیه به جای متـــاع بازرگان
به خــرد سالی آن سان چگامه سرایم
كه سالخورده سخندان سرودنش نتوان


همینگونه هم شد او پس از پدر لقب ملك الشعرایی یافت و مواجب پدر نیز برای او داده شد. اما ناگفته نباید گذاشت كه تنها زوق شاعری نبود كه دنیای رنگین بلورها را در نظر بهار بیرنگ و حقیر جلوه میداد، بل ذوق سیاست و اشتراك در تحولات سیاسی- اجتماعی نیز در تكوین شخصیت او تأثیر بزرگی داشت. چنان كه پس از در گذشت پدر چنان شخصیت مستقل و آزاد وارد میدان پُر هیاهوی زنده گی سیاسی شد و به صف انقلابیون پیوست. برای آن كه موج را و توفان را با بستر كوچك و تنگ جویباران كاری نیست و نمی تواند هم باشد. در میان سالهای 1284-1285 خورشیدی او نخستین مقاله های سیاسی، اشعار و ترانه های محلی خود را كه در آنها از مشروطیت جانبداری می شد و محمد علی شاه قاجار را به مذمت میگرفت، نوشت و سرود. او در این هنگام یكی از آنهای بود كه در خراسان از وضع كشور راضی نبود و در انجمنهای سری، سر و سری داشت. او این نبشته ها و شعرها را بدون امضأ در روز نامه های خراسان كه محرمانه به زیر چاپ می رفت به دست نشر می سپرد و در حقیقت میتوان این سالها را سالهای فعالیت اجتماعی - سیاسی بهار دانست. جدال محمد علی شاه با ملت دیر نپایید و با پیروزی ملت به پایان آمد و اما در میان سران مشروطیت دو دسته گی پدید آمد. شماری به حركتهای تند باورمند بوند و شماری هم به حركتهای اعتدالی. با این حال در مشهد حزب تندرو دموكرات قدرت بیشتری یافته بود. زمانی كه در 1286 خورشیدی كمیتۀ حزب دموكرات در خراسان انتخاب شد. بهار یكی از اعضای آن بود او بعداً‌ روز نامۀ نو بهار را در1288 با امتیاز و مسؤولیت خودش كه ناشر آرأ و اندیشه های حزب بود، در مشهد انتشار داد. بهار در نبشته ها و مقاله های خود در این روز نامه مردم را از خطر شكست مشروطیت و مداخلۀ روسهای تزاری بر حذر می داشت و آنها را در روشنایی حقیقت قرار میداد. پیش بینیها او به حقیقت پیوستند. مداخلۀ روسهای ترازی سبب بسته شدن مجلس دوم شد. ژنرال كنسول روس تزاری مانع انتشار روز نامه گردید. حتی او با استفاده از سایر دسته های مرتجع و مخالفان تجدد در میان مردم بر ضد شاعر جوان كه دیگر نویسنده شناخته شده و شجاع روزگار خود نیز بود، توطئه هایی پدید آورد تا آن جایی كه عده یی او را تكفیر كردند.

بعداً در سال 1290 خورشیدی، بهار دست به انتشار روز نامۀ " تازه بهار" زد كه مدتی به سر دبیری یكی از برادرانش به چاپ می رسید تا این كه بنا به دستور وزیر امور خارجۀ وقت از نشر باز ماند. سالهای جنگ بین المللی اول بود. مبارزات مطبوعاتی ملك الشعرأ شدت بیشتر یافته بود و او از روی هر نیرنگ و دسیسه یی پرده می افگند و حقیقت را برای مردم باز میگفت. این امر در 1292 سبب زندانی شدن او شد. ولی بعداً‌ از سوی مردم سرخس به مجلس شورا فرستاده شد و بدینگونه به مجلس سوم راه یافت. در همین زمان بود كه نشرات روز نامۀ " نو بهار " را دو باره در تهران از سر گرفت. در سال 1294 به " بجنورد " تبعید شد و شش ماه تمام در تبعید گاه ماند. تا این كه دوباره به تهران برگشت " انجمن ادبی دانشكده " را پی افگند كه به سال 1297 اولین شمارۀ مجلۀ ادبی - سیاسی دانشكده به همت او از چاپ بر آمد با دریغ كه بیشتر از یك سال نتوانست عمر كند. مجله ناشر افكار انجمن ادبی بود و منظور از نشر آن همانا تجدید نظر در ادبیات فارسی دری بر بنیاد تغییرات و تحولات ادبیات اروپا بود. جالبترین مقالۀ شمارۀ اول زیر عنوان " منظور ما " خود یك بیانیه به شمار می رفت كه با همكاری بهار و ادبای بر جستۀ ایران نظیر سعید نفیسی و عباس اقبال آشتیانی و رشید یاسمی نوشته شده بود. این مجلۀ وزین در دورۀ كوتاه انتشار خویش در تنویر و گسترش زبان ادبی و موضوع ادبیات نقش مهم و شایسته ی را انجام داده است. مجله كانون فروغناكی بود كه انبوه از نویسنده گان، شاعران و خامه به دستان با رسالت به دَور آن جمع بودند. بهار به مجلس چهارم نیز راه یافت كه این دوره با بحران سلطنتی قاجاریه و جدالهای سیاسی همراه بود و بهار در گروه اقلیت مجلس بود كه با وجود مشغله های فكری فراوان شبانه برای هفت روز نامه سرمقاله مینوشت.

همینگونه در دورۀ پنجم از ترشیز و در دوره ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد. اما بعد از ختم دورۀ ششم با میل و رغبت از سیاست كنار رفت و وقت خود را وقف خدمات فرهنگی ساخت. به كار تدریس تاریخ ادبیات كهن ایران پس از اسلام در دارالمعلمین عالی و بعداً‌ به تدریس سبك شناسی در دانشگاه پرداخت، كه پیش از آن چنین كرسیی در دانشگاه تهران وجود نداشت. بهار به نوشتن و تصحیح متون تاریخی و تألیف كتب درسی مشغول میشود و با دریغ كه فتنه روز گار هنوز از پای ننشسته است. چنان كه در 1311 باز بهار را در پشت میله های زندان جای میدهند و بعدتر به اصفهان تبعیدش می كنند، ولی قلم این یار و همدم همیشه گی اش همچنان با اوست. او پیوسته در حضر و سفر در آزادی و قید مینویسد و میسراید. چنان كه به قول خودش در حدود 6-7 هزار بیت شعر در همین تبعید گاه سروده بود. زنده گی بهار همیشه توأم با نگرانی و ناراحتی و آزار حاسدان و كینه ورزان بوده است. حتی یك مرتبه به طور خیلی جدی با زمینه سازی قبلی وسایل قتل او را فراهم كردند. روزی كه قرار بود مجلس به انقراض سلسلۀ قاجاریه رای بدهد برای این هدف نا پاك تعیین شده بود و اما در این ماجرأ واعظ قزوینی كه شباهت زیادی به بهار داشت به جای او كشته شد. بهار با آن كه بعد از دورۀ ششم از سیاست كناره كرد، ولی باز هم در دوره پانزدهم از تهران به مجلس رفت و ریاست فراكسیون دموكراتها را به عهده گرفت.

در سال 1324 خورشیدی در زمان نخست وزیری مرحوم احمد قوام، بهار به مقام وزارت فرهنگ رسید و خود در این رابطه مینویسد: " آخر وزیر شدم وای كاش قوام مرا به وزارت دعوت نمی كرد و آن چند ماه شوم را كه بی هیچ گناه و جرمی در دوزخم افگنده بودند نمیدیدم." كار وزارت چند ماه بیش ادامه پیدا نمی كند و در اثر وقایع آذربایجان از وزارت كناره میگیرد و مینویسد! " مشقت و رنج و عذاب روحی بی نهایت بود و من بیدرنگ پای استعفأ نامه را مضأ كردم." بهار به خانه بر میگردد و به گفتۀ خودش آن جا می افتد و در اوایل زمستان احساس می كند كه سینه اش ناراحت است. با آن كه بضاعت چندان هم در بساط ندارد به سال 1326 خورشیدی به سویس می رود تا باشد صحت خویش را باز یابد. چنان كه تا 1328 آن جا میماند و هنگامی كه به ایران بر میگردد به تعبیر مردم، دیگر " آفتاب لب كوه " شده بود. هر چند از او تقاضا های می شود تا مسؤولیت هایی را به عهده گیرد، ولی دیگر فصل بهار زنده گی از " بهار" كوچ كرده است. پیری و ناتوانی و بیماری شاعر ستایشگر آزادی را در انقیاد خویش در آورده است. روز تا روز آفتاب عمر او در پشت تپه های راز ناك مرگ فرو میرود. تا این كه پس از یك هفته جدال درد ناك و غم انگیز با مرگ، در نخستین روز اردیبهشت ماه ( ثور ) سال 1330 خورشیدی چشم از جهان پوشید. خداوند ( ج ) روحش را غریق دریای بیكرانۀ رحمت خویش كنار!

***
در یك صبحگاه بهاری وقتی كه خبر اندوهبار مرگ شاعر را اعلام نمودند، نفسها در سینه ها بند آمد و افكار متوجه این حقیقت تلخ شد كه زبان فارسی دری یكی از نابغه های بزرگ خود را از دست داده است. بهار مرد جذاب و خوش بیانی بود. شنونده را به خوبی زیر تأثیر و نفوذ كلام خویش قرار می داد. مردی بود سخت مبارز و كار دان. در برابر هر دشواری ایستاده گی میكرد. شاعری بود بلند اندیشه و والا قریحت و سیاستمداری بود نیرومند و دور اندیش. حقیقت را می پذیرفت و با وجود آن كه خود یكی از شاعران بزرگ قصیده سرای معاصر بود در مقابل شعر جدید ( شعر در وزن نیمایی ) ابرو در هم نمی كشید و روی ترش نمی كرد. چنان كه در سال 1325 در نخستین كنگره نویسنده گان ایران به هنگامی كه خود وزیر فرهنگ بود در خطابۀ خویش با صراحت تمام گفت: " حیات عبارت از جنبش و فعالیت است و حیات ادبی نیز همواره در گرو فعالیتها و جنبشها بوده و از این رو حركت انقلابی خواه اجتماعی، خواه فكری و عقلی موجب ترقی ادبیات و باعث بروز و ظهور ادبا و نویسنده گان شده و می شود." او در همین خطابۀ تاریخی خویش همچنان گفته بود:‌ " ما اكنون بر سر دو راهی تاریخ قرار داریم. راهی به سوی كهنه گی و تؤقف و راهی به طرف تازه گی و حركت و هر گوینده و نویسنده كه مردم را به سوی آینده و جنبش و حیات هدایت نماید و صنعت او حقیقی تر و غم خوارانه تر باشد، كالای او در بازار آتیه رایج تر و مرغوب تر خواهد بود."

آقایان! تؤقف و طفره در طبیعت محال است. هستی عبارت از حركت است. هر متفكر و نویسنده كه هوا دار تؤقف و محافظت وضع حالیه باشد. با دلیل منطقی باید اذعان كند كه رو به عقب می رود و هر كه در زنده گی رو به عقب رفت، به سوی مرگ شتافت. خاصه ادیب و گوینده كه باید همواره به مسافات بعیده پیشاپیش قوم حركت كند تا قوم را كه فطرتاً‌ دیر باور و مایل به توقف است قدری پیشتر بكشد. "‌ او به همینگونه در یكی از خطابه های دیگرش می گوید كه: " ما همانطور كه نمی خواهیم شعر را از پیروی كلاسیك منع كنیم. نمی خواهیم آنان را از پیروی شعر سپید ( بی قافیه و بی وزن ) هم منع نماییم. ما باید گوینده گان را آزاد بگذاریم كه هنرنمایی كنند. " این گفته های تاریخی و هشدار دهنده از آن مردیست كه قصیده این كهن سالترین قالب شعر فارسی دری را به مرز های وسیعی از كمال رسانده و در تاریخ ادبیات به حیث آخرین علم افراز قصیده سرایی تثبیت شده است. به راستی كه او یكی از چند تن قصیده سرایان طراز اول ادبیات معاصر است كه زبان فخیم قصیده را در مكتب خراسانی یك بار دیگر برگ و بار تازه یی بخشیدند. از این خطابه در كشور ایران نیم قرن و یك دهه سپری میشود. با دریغ در كشور ما هنوز جای چنین خطابه یی همچنان خالیست و چنین می نماید كه كلاسیك گرایان ما تا هنوز كه بشریت وارد قرن 21 شده است، جرأت تایید تحولات ادبی را ندارند و با تحجر ادبی چنان خو نموده اند كه میخواهند سرعت نور را با مقیاسهای گام اشتر اندازه كنند. چرا شاعری چون بهار كه اوج كارش قصیده است با تحولات ادبی و خاصتاً‌ شعر در اوزان نیمایی و حتی شعر سپید از در مخاصمت پیش نمی آید و دستور نمیدهد كه اولاً وزن مناسب بعداً قافیه مناسب، كلمه های مناسب و موضوع مناسب را باید شاعر از قبل در نظر داشته باشد تا بعداً‌ شعر بسراید؟ مسلماً پاسخ در این جاست كه بهار یك شخصیت تثبیت شده و آگاه ادبی و علمی بود و بدون تردید چنین شخصیت هایی از تحولات ادبی هراسی در خود احساس نمیكنند. برای آن كه هراس و مخالفت با تحول علمی و ادبی كار شخصیت هایست كه به گونه تصادفی و یا هم با قلندری هایی خود را بر جامعۀ فرهنگی یك كشور تحمیل می كنند و باز هم به گفته روان شاد ملك الشعرا بهار: « هر كس كه در زنده گی رو به عقب رفت به سوی مرگ شتافت. خاصه ادیب و گوینده كه باید همواره به مسافات بعیده پیشا پیش قوم حركت كند...» ملك الشعرأ بهار در كلیت دارای یك شخصیت چندین بعدیست كه شاید بتوان شخصیت علمی، فرهنگی او را در ابعاد زیرین مشخص ساخت.

1-  بهار ، شاعر بزرگ قصیده سرا.
2-  بهار، شخصیت آگاه و پر تحرك سیاسی.
3-  بهار، پژوهشگر نستوه زبان و ادبیات شناسی.
4-  بهار، خبر نگار نو آور و مروج نوع نثر نوین در مطبوعات.
5-  بهار ، مورخ.
6-   بهار، مترجم آثار ادبی.
بهار 68 سال زنده گی كرد كه پیوسته در زنده گی او حادثه پشت حادثه چنان سایه پشت سایه می  آمد، ولی با این حال او هیچگاه قلمش را زمین نگذاشت و تا آن جا كه توان داشت سرود و نوشت و آثار گران ارجی از خویش به یاد گار گذاشت كه در ذیل شماری از آنها را یاد دهانی میكنیم.
1-  دیوان شعر كه بنا بر قولی در بر گیرندۀ 30-40 هزار بیت است.
2-  كتاب سبك شناسی یا تطور نثر زبان فارسی در سه جلد.
3-  تاریخ تطور نظم فارسی ( ناتمام ) كه به اهتمام تقی بینش بار اول و به اهتمام علی قلی بختیاری بار دوم به چاپ رسیده است.
4-  نیرنگ سیاه یا كنیزان سپید دامان.
5-  تاریخ احزاب سیاسی.
6-  تاریخ انقلاب روسیه و لنین.
7-  زنده گینامۀ مانی.
8-  زنده گینامۀ محمد ابن جریر طبری.
9-  زنده گینامۀ سید حسن مدرس.
10-  شعر در ایران، چاپ شده در مجلۀ مهر 1313.
11-  خط و زبان پهلوی در روزگار فردوسی. چاپ شده در فردوس نامه مهر.
12-  تاریخ طبری، ترجمه.
13-  بهار و ادب فارسی در دو جلد به تدوین محمد گلبن ( مجموعۀ صد مقاله ).
14-  یادگار زیران ترجمه از پهلوی.
15-  درخت آسوریك ترجمه از پهلوی.
16-  درخت آسوریك ترجمه از پهلوی.
17-  كتب ادبی  دبیرستانها كه با شماری از استادان دیگر نوشته شده اند.
 به همینگونه كتب زیرین را تصیحی نموده و بر آنها حواشی نوشته است:
18-  مجمل التواریخ و القصص از آثار قرن ششم هجری.
19-  جوامع الحكایات و لوامع الروریات از محمد عوفی.
20-  تاریخ سیستان.
21-  رسایل افضل الدین كاشانی مشهور به بابا افضل.
و شاید هم آثار و نوشته های دیگر كه باید جستجو شود!

 

های، ای نقاش، ای برادر
نگرش عمودی بیدل
ما و پاکستان بارِ دوم
دو گلِ میخک از آن روز
در آن سوی خط قرمز
خاموشی آیینه
حیدری وجودی
جلیل شبگیر پولادیان
تا پلکانِ هشتاد
پیلان سفیدی سلطانی
از حسنک وزیر تا اجمل
تا بارانِ دموکراسی
آن هفت خوانِ رستم
بازارگانِ بغداد
تا آن مثلثِ مهربانی
آن تارِ خامِ گسسته
ماجرای شعرِ زیبایی
ستایشگرِ آزادی
خراباتیان سوگوارِ کابل
در سوگِ آن چراغدارِ صدا
گلِ سوری پَرپرَ شد
فریادی برای همۀ زنان
آیا شعرِ فارسی دری در
خورشیدی من کجایی
ماۀ شبِ تار کجا رفته ای
نگرشی تازه بر زنده گی غبار
نگاهی به طنز های نجیب الله
ازهر فیضیار غزنوی
کتابسوزان در انجمن
نگاهی به فراسوی بدنامی
سالنمای بت شکن
و آن نهالِ پنجاه ساله
در امتدادِ دریا و آن شبِ
لحظه ها و خاطره ها
از دهکده و دریا
منارِ جام در فهرستِ آثار
در سراپردۀ تندیس ها
پاسخی به داکتر مِهدی
همان آش و همان کاسه
پیشینۀ پارلمان یا شورا
نقشِ احزابِ سیاسی و نهاد
مطبوعاتِ آزاد در افغانستان
آب و دانۀ رُمان نویسی
خون را به را به سنگفرش
شعرِ سیاسی و چگونگی آن
Email_13
آیه های منسوخ
نخستین جوایزِ ادبی
تجربه و چگونگی آن
جامعۀ مدنی در اندیشۀ فارا
در حاشیۀ قیامِ سوم حوت
خواب آلوده گانِ دموکرات
رنگین کمانِ واژه و آفرینش
نکته ها در ارتباط به گزارش
پیک خورشید و سه دیوان
با مُشکِ آبی تا درایی بغداد
بخشنده آتش
یک سده روزنامه نگاری
چند سطرِ کوتاه برای اسحاق
سطرهای پراگنده یی برای
پاییزیی بی برگشت
دریا در کوزه یی نمی گنجد
سیرِ تاریخی فانون اساسی
دموکراسی یعنی من هم هستم
شعرِ آگاهی شعرِ آرمان
پیام جشنِ شعر خوانی
مفهوم و ساختارِ پارلمان
داریوش در حاشیۀ دو نفری
به دنبالِ تداومِ فریاد
پیش درآمدی بر طنز نویسی
یکی دو نکته در بارۀ جامعه
در کوچه باع های شعرِ کمال
آزادی در زندان
در حاشیۀ زبان و ادبیاتِ ترک
آزادی بیان