آیا شعر فارسی دری در افغانستان به بن بست رسیده است؟


نمی دانم شما گاهی در دوزخ آباد پشاور زنده گی کرده اید یانه؟ اگر زندگی کرده اید، مسلماً یک چنین سخنانی و سخنانی از این لون را زیاد شنیده اید، گاهی دل به امید واهی بسته اید و گاهی هم عنان کاروان زنده گی را به دست  ناامیدی داده اید. من در سال های که شلاق طالبان بر پیکرۀ زخمین افغانستان فرود می آمد، ساحات باستانی تاراج می شد، قامت منار چکری می شکست و شکوه و عظمت بودا به خاک یکسان می گردید و در نهایت عدالت فقر، جهالت، تعصب و استبداد خونین قرون وسطایی چنان تاریکی دهشتناکی در شهرها و دهکده های افغانستان دامن می گسترانید، به پشاور فرار کرده بودم و هرازگاهی یک چنین سخنان با مزه و یا بی مزه را می شنیدم.

مشخصاً در این مورد خاص بگویم سخن نخستین یعنی به بن بست رسیدن شعر معاصر فارسی دری در افغانستان را از صبور الله سیاه سنگ شنیدم. بهتر است بگویم، خواندم. او در یکی از نشریه های برون مرزی افغانستان در آنسوی قاره ها گفتگویی داشت و در این گفتگو با صراحت و بدون کوچکترین ابهامی گفته بود: « شعر معاصر فارسی دری در افغانستان به بن بست رسیده است! » همین لحظه می پندارم که او دلایلی زیادی در این ارتباط ارائه  نکرده بود. به هر صورت چیز های گفته بود، ولی برای اثبات یک چنین ادعای بزرگ دلایل زیادی نداشت، شاید به این دلیل که گفتگوی او روی موضوعات دیگری نیز می چرخید. چنین سخنانی در نظر من همیشه به گونه یک کشف تلقی می گردد. درست مانند کشف در یکی از عرصه های علوم طبیعی؛ و ما می دانیم که برای دسترسی به رازی و به حقیقتی و به کشفی؛ کار های گسترده یی باید صورت گیرد.

بدون شک سیاه سنگ به حیث یک شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبی از دو دهه بدینسو در مطبوعات افغانستان حضور فعال و گسترده یی داشته است و اگر به چنین کشفی هم می رسد، جای هیچگونه شگفتی نیست. من منتظر بودم که بعداً سیاه سنگ در این زمینه بیشتر به تشریح باور داشت های خود بپردازد و این بحث را پیگیری کند. شاید در آن صورت کسانی دیگری هم در مخالفت یا موافقت با او توسن به میدان می تاختند و در نهایت ممکن به نتیجه یی می رسیدند. به گمانم چنین نشد و اگر سیاه سنگ چنین هم  که کرده باشد، من اطلاعی ندارم. به هر صورت وقتی دیدم سیاه سنگ بار دوم به گفته خود پافشاری می کند، نگرانی من افزونتر شد و پنداشتم که ما در برهوت سوزانی راه می پیماییم و بیهوده می انگاریم رو به سوی دریا های خروشان روانیم. واقعیت امر در این است که من نسبت به شعر در دو دهه و اندی گذشته در افغانستان احساس خاصی دارم. تصور من چنین است که شعر در این سال ها بار بزرگی را بر دوش کشیده است.

شعر در این سال ها مصیبتنامۀ بزرگ مردم بوده است و خاصتاً در دوران حاکمیت مجاهدین و طالبان جای خالی شمار هنرهای دیگر را نیز پُر کرده است. شعر در این سال ها سلاح بزرگ و مؤثر مبارزه بوده است، البته نمی خواهم بر تمام آن چیز هایی که در این سال ها به نام شعر سروده شده اند، مُهر تایید بگذارم. دست کم می خواهم بگویم شعر ما در این سال ها با وجود مشکلاتی که داشته داری یک جریان یا شاخه رویندۀ تکاملی نیز بوده  است. با چنین باور داشت هایی که من داشتم، گفته های سیاه سنگ به نظر من چنین می آمد که او می خواهد مخالف جریان دریا شنا کند، البته مخالف جریان دریا شنا کردن دشوارتر از شنا کردن در هماهنگی با جریان دریاست.

بازهم گفتگویی دیگری خواندم، اما این بار از شاعر و نویسندۀ  دیگر، عزیز الله نهفته. او در یک ویب لاک هنری- ادبی ایرانی؛ مشخصاً در پاسخ به پرسشی در ارتباط به گفتۀ سیاه سنگ صریحاً و بدون هیچ ملاحظه یی گفته بود: « این خود سیاه سنگ است که به بن بست رسیده است و مسلماً می پندارد که شعر فارسی دری در افغانستان به بن بست رسیده است.» نهفته دلیل به بن بست رسیدن سیاه سنگ را در این امر نشان داده بود که او ظرف چند سال گذشته موفق نشده است، حتی یک کار تازه در عرصۀ شعر نشان دهد و به زبان ساده تر شعر تازه یی بسراید. این صراحت و جرأت فرهنگی عزیز الله نهفته برای من بسیار ستودنی بود. کاش ما بتوانیم که دیدگاه های خود را همینگونه با صراحت و بدون در نظر داشت ملاحظاتی بیان کنیم، در حالی که ما همیشه در چنین مواردی در تالاب ملاحظاتی آن چنان دست و پا می زنیم و بازهم چنین است که تا هنوز موفق نشده ایم که در هیچ یک از زمینه های ادبی- هنری بحث های سازنده یی داشته باشیم . 

بزرگان ما وقتی می خواهند در بارۀ جوانتران چیزی بنویسند و آن هم اگر جوانتران را سزاوار قلم فرسایی خود بدانند، نخست بر می گردند به گذشته که با آن ها چگونه رابطه یی داشته اند، آیاجوانتران چنان بره های رامی دستان بزرگان خود را چاپلوسانه بو کشیده و لیسیده اند یا نه؟ اگر لیسیده اند، مشکلی در میان نیست در غیر آن یا درهاله یی از توطئه سکوت کشیده می شوند و یا هم در حلقۀ اصحاب،  فتوای بیسوادی و بیدانشی آن ها صادر می گردد. این بزرگترین مصیبتی است که شانه های نقد ادبی و نهایتاً ادبیات معاصر ما را خَم کرده است. حالا سیاه سنگ و یا عزیز الله نهفته در گفته های خود چقدر بر حق اند یا نه؛ مسأله یی دیگریست، مهم اینست که انسان هایی بدون هیچ تردید و ملاحظه یی بر می خیزند و دید گاه های خود را بیان می کنند.

اگر با سیاه سنگ بپذیریم که شعر معاصر فارسی دری در افغانستان به بن بست رسیده است، بدون تردید او به حیث بخشی از یک کل نیز به بن بست رسیده است. من با شناختی که از صبور سیاه سنگ دارم، او هیچگاهی بدون دلیل ادعایی را به میدان نمی کشد. حالا این دلایل چقدر واقعی و چقدر ذهنی اند، مسألۀ دیگری است. در هر حال او می خواهد دلایل خود را داشته باشد، شاید بگویید که همه گان همینگونه اند، به هیچ وجه چنین نیست. من می توانم نمونه های زیادی ارائه کنم؛ ولی به یک مورد بسنده می کنم و بازهم در پشاور.

نویسنده یی روزی نوشته یی را به یکی از مدیران مسؤول یکی از نشریه های برون مرزی افغانستان در پشاور می دهد تا چاپ شود. مدیر مسؤول بلا درنگ می گوید که ما نوشته های رسیده را مطابق روش املای پذیرفته شدۀ انجمن نویسنده گان افغانستان اصلاح می کنیم. نویسنده که خود از نام و نشانی برخوردار است، می پرسد، مثلاً چگونه؟ مدیر مسؤول می گوید، مثلاً ما واژۀ « حتی » را با الف می نویسم « حتا ». نویسنده می گوید روی چه دلیلی چنین می کنید؟ مدیر مسؤول که دلیلی ندارد با اطمینان، برگ برندۀ خود را نشان می دهد و می گوید که باختری صاحب چنین می نویسد! نویسنده در دل می خندد که ای مدیر مسؤول کاش می دانستی که باختری صاحب چرا اینگونه می نویسند!

من زمانی که از این قصه در پشاور اطلاع یافتم نخستین اندیشه یی که در ذهن من پدید آمد این بود که این مدیر مسؤول هنوز یاد نگرفته است که باید با نیروی مغز خود بیندیشد. او هنوز به مانند شاگردان سال های نخستین دبستان عمل می کند که هر گفتۀ خود را می خواهد با پشتوانۀ آموزگار بر دیگران بقبولاند. بارها شاهد بوده ایم که وقتی چیزی را از یکی از شاگردان دبستان پرسیده ایم و او چیزی گفته و بعد دلیلش را پرسیده ایم، در پاسخ گفته است که معلم صاحب چنین می گوید. فکر می کنم مسأله یی را که سیاه سنگ به میان کشیده است، یکی از مسایل شعر معاصر ماست. این مسأله به بحث های جدی و دلیل شناسانه ضرورت دارد. اگر بپذیریم که شعر معاصر ما به بن بست رسیده است، باید دلایل به بن بست رسیدن شعر خود را مشخص کنیم. آیا هنوز آن امکان وجود دارد که عوامل بن بست را از میان برداریم؟

اگر بن بستی هم وجود داشته باشد به گمان من به مانعی مانند است که مسیر دریایی را بند انداخته است. حالا اگر مانع را از میان برداریم، بدون تردید دریا با قوت و کمیت بیشتر به حرکت میآید و سرزمین های دور و دورتری را سیراب میسازد. اگر بن بست نیست و دریا در بستر هزار و اند سالۀ خود همان حرکت یک نواخت خود را تکرار می کند و ما چنان حس می کنیم که این حرکت یکنواخت، کسالت آور شده است، باید به سرچشمه ها توجه کنیم. اگر صبورالله سیاه سنگ سخن بی اساس گفته است، دستش را بگیریم و ببریم کنار دریا و بگوییم که دوست عزیز، نگاه کن که دریا، با چه شکوه، هزاران هزار سرود زنده گی را تکرار می کند و سرمست و خروشان به راه خود روان است و هر مانع را ریشه از خاک بر می کند و تو خود به بن بست رسیده یی نه شعر معاصر ما.

سیاه سنگ این سخن را زمانی گفته بود که طالبان بر دروازه های تمام نهاد های فرهنگی- ادبی قفل جهل و تعصب آویخته بودند؛ و شاعران و نویسنده گان یکی پی دیگری از کشور فرار می کردند و دروازۀ تورخم تمام روز چنان دهان هیولای باز بود و موج موج آواره گان را چنان لقمه های چربی فرو می برد. فرهنگیان می رفتند و در آنسوی مرز ها بخت خود را می آزمودند و اما با دریغ کمتر با آسمان آبی و شفاف رو به رو می شدند. فکر می کنم پرسشی را که سیاه سنگ به میان آورده است، هنوز جواب خود را نیافته است. طرح این مسأله در این روزها به یک امر جدی مبدل شده است، امیدوارم که سیاه سنگ خود پیشگام شود و به اصطلاح در برابر وضعیت کنونی شعر اقامۀ دعوا کند. می گویند که انسان ها در مخروبه و آبادانی یکسان نمی اندیشند.

سیاه سنگ این مسأله را زمانی عنوان نمود که کشتی زندگیش بر ساحل خُرم کانادا لنگر انداخته بود. زمانی که او در اسلام آباد بود چنین چیزی را از او نشنیده بودم. آیا سیاه سنگ در نتیجۀ یک مقایسۀ دقیق ادبیات ما با وضعیت ادبی غرب به این نتیجه رسیده است؟ یا از گذشته در این ارتباط مشغول پژوهش بوده است؟ این در حالیست که عزیز الله نهفته از روند شعر معاصر افغانستان در پشاور دفاع می کند. کدام یک از این دید گاه ها به حقیقت نزدیکتر است. این امر را باید با راه اندازی بحث های جدی روشن کنیم.

آیا سیاه سنگ هیچ شاخۀ رویندۀ تکامل را در شعر معاصرافغانستان را نمی بیند؟ آیا شعر ما در کلیت به بن بست رسیده است؟ یا اینکه، این یا آن شاعر در شعر خود به بن بست رسیده است. من از به بن بست رسیدن شعر معاصر فارسی دری وحشت دارم. همانگونه که به بن بست رسیدن برای یک شاعر و آفرینشگر ادبی مفهوم مرگ او را در بر دارد به همانگونه به بن بست رسیدن شعر یک کشور در یک دورۀ مشخص تاریخی می تواند مفهوم مرگ شعر آن کشور را نیز با خود دارد. حالا آب ها از آسیاب ها فرو افتاده اند. طالبان در مغاره های دور و کوهستان های دور خزیده اند. جنگ موش و گربۀ پیشوای دموکراسی! با بن لادن در نوار جنوبی افغانستان ادامه دارد.

در این میان شاعران و نویسندگان زیادی از بیرون به کشور برگشته اند و بیشتر از دو کشور همسایه از ایران و پاکستان و کسانی هم از آسیای میانه. ظاهراً وضعیت به نفع شاعران و نویسنده گان است، موجودیت بیشتر از سه صد نشریۀ غیر دولتی در افغانستان می تواند زمینۀ بازتاب آفرینش های ادبی را فراهم کند. در دورانی که مشخصۀ آن سازمان سازی، به زبان روشن  تر « اِن جی او » سازی است، شاعران هنوزهم انجمن خود را ندارند. نشریه ها بیشتر از گذشته، نوع ابتذال ادبی را گسترش می دهند. آن شور و آرمانگرایی که در دهۀ پنجاه و در دهۀ شصت در میان شاعران وجود داشت، حالا دیده نمی شود. شعر و ادبیات ظاهراً به انگشت ششم مبدل شده است. سازمان های امداد، شمار بیشتر شاعران و نویسنده گان را بلعیده اند. زبان انگلیسی و مهارت های کمپیوتری به هدف نهایی نسل جوان بدل شده است. دیگر کمتر جوانی علاقه دارد که در باغ های شش گانه مثنوی معنوی به گشت و گذار بپردازد و به تعبیر دیگر کسی نمی خواهد که با استفاده از این نردبان آسمان به آن بام بلندتر از بام فلک فراز آید.

از کاخ شاهنامه دیگر نعره های مستانۀ رستم و اسفندیار به گوش نمی رسد. فضای خانه ها را صدای تک تک کمپیوترها پُر کرده است. اِنترنت همه روابط انسانی دیگر را در زیر چتر خود قرار داده است. در این سرزمین هیاهو به گمان من کم زورترین آواز، آواز شعر است.

شاعران بزرگی چون لیلا صراحت روشنی پس از چندین سال آواره گی وقتی خوابیده در تابوت سیاهی به کشورش بر می گردد، وزارت اطلاعات و فرهنگ پیامی به مناسبت آن بانو بلند قامت شعر فارسی دری  نمی فرستد. شاعران گرد هم نمی آیند و در ارتباط به چندی و چونی شعر به بحث و گفتگو نمی پردازند. وزارت اطلاعات و فرهنگ پیشگام ترین شاعران در کابل را در فهرست سیاه خود قرار داده است. این حمیت تا جایی است که حتا اگر نام چنین شاعرانی در گزارش خبری  هم وجود داشته باشد، با دستان (!) مقام های این وزارت به دَور آن ها خط سیاه کشیده می شود.

من نمی خواهم وارد جزییات بیشتری شوم. تنها می خواهم بگویم که ما به بررسی بنیادین وضعیت ادبی کشور خود نیاز داریم، تا این بررسی صورت نگیرد مسلماً نمی توان روش های تازه یی  را در جهت رشد ادبیات  معاصر کشورمشخص کرد. هم اکنون بیشتر از هر زمان دیگری نیاز داریم تا مسأله یی را که سیاه سنگ چند سال پیش مطرح کرده بود، مورد بررسی جدی قرار دهیم.

پرتو نادری تابستان 1383 شهر کابل


های، ای نقاش، ای برادر
نگرش عمودی بیدل
ما و پاکستان بارِ دوم
دو گلِ میخک از آن روز
در آن سوی خط قرمز
خاموشی آیینه
حیدری وجودی
جلیل شبگیر پولادیان
تا پلکانِ هشتاد
پیلان سفیدی سلطانی
از حسنک وزیر تا اجمل
تا بارانِ دموکراسی
آن هفت خوانِ رستم
بازارگانِ بغداد
تا آن مثلثِ مهربانی
آن تارِ خامِ گسسته
ماجرای شعرِ زیبایی
ستایشگرِ آزادی
خراباتیان سوگوارِ کابل
در سوگِ آن چراغدارِ صدا
گلِ سوری پَرپرَ شد
فریادی برای همۀ زنان
آیا شعرِ فارسی دری در
خورشیدی من کجایی
ماۀ شبِ تار کجا رفته ای
نگرشی تازه بر زنده گی غبار
نگاهی به طنز های نجیب الله
ازهر فیضیار غزنوی
کتابسوزان در انجمن
نگاهی به فراسوی بدنامی
سالنمای بت شکن
و آن نهالِ پنجاه ساله
در امتدادِ دریا و آن شبِ
لحظه ها و خاطره ها
از دهکده و دریا
منارِ جام در فهرستِ آثار
در سراپردۀ تندیس ها
پاسخی به داکتر مِهدی
همان آش و همان کاسه
پیشینۀ پارلمان یا شورا
نقشِ احزابِ سیاسی و نهاد
مطبوعاتِ آزاد در افغانستان
آب و دانۀ رُمان نویسی
خون را به را به سنگفرش
شعرِ سیاسی و چگونگی آن
Email_13
آیه های منسوخ
نخستین جوایزِ ادبی
تجربه و چگونگی آن
جامعۀ مدنی در اندیشۀ فارا
در حاشیۀ قیامِ سوم حوت
خواب آلوده گانِ دموکرات
رنگین کمانِ واژه و آفرینش
نکته ها در ارتباط به گزارش
پیک خورشید و سه دیوان
با مُشکِ آبی تا درایی بغداد
بخشنده آتش
یک سده روزنامه نگاری
چند سطرِ کوتاه برای اسحاق
سطرهای پراگنده یی برای
پاییزیی بی برگشت
دریا در کوزه یی نمی گنجد
سیرِ تاریخی فانون اساسی
دموکراسی یعنی من هم هستم
شعرِ آگاهی شعرِ آرمان
پیام جشنِ شعر خوانی
مفهوم و ساختارِ پارلمان
داریوش در حاشیۀ دو نفری
به دنبالِ تداومِ فریاد
پیش درآمدی بر طنز نویسی
یکی دو نکته در بارۀ جامعه
در کوچه باع های شعرِ کمال
آزادی در زندان
در حاشیۀ زبان و ادبیاتِ ترک
آزادی بیان