به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

رودکی در چشم دیگران

در کتاب « تاریخ ادبیات در ایران » از ابوحیان توحیدی روایت شده است که او دررابطه به نابینایی رودکی در کتاب الهوامل والشوامل، گفته است که: « رودکی را که اکمه بود از مادر کور بزاد، گفتند رنگ در نزد تو چگونه است؟ گفت مانند شتر » این سخن ابو حیان با در نظر داشت جهان درونی یک نابینای مادرزاد بسیار دقیق به نظرمی آید. یک نابینای مادرزاد همانگونه که پیش از این گفته شد درک درستی از رنگ ندارد و اساساً رنگ را نمی شناسد و تنها یک رنگ را می شناسد که تاریکی است. پرسش این است در صورتی که رودکی رنگ را چنان شتری می دانسته، پس چگونه توانسته است تا گل لاله را در میان کشتزار دوری به مانند پنجۀ حنا بستۀ عروسی ببیند؟ جز آن که بپذیریم او هم پنجۀ عروس را دیده و هم گل لاله را که توانسته چنین تشبیهی را پدید آورد.

دُکتر شفیعی کدکنی در کتاب « صور خیال در شعر فارسی » روایت دیگری از ابو حیان توحیدی دارد. او می نویسد که:« ابو حیان توحیدی در ابوالهوامل و الشوامل نقل می کند که یکی از طلاب حکمت از مردی کور مادرزار پرسید: تو سپیدی را چگونه تصور می کنی؟ گفت: شیرین است. بعد ابو حیان توضیح می دهد که این مرد کور چون حس و درک سپیدی را نداشته، آن را به حاسۀ دیگری که خود واجد آن بوده عبور داده است.» این روایت ابو حیان یک بار دیگر این امر را ثابت می سازد که کور مادرزاد نمی تواند حس و درک واقیعی از رنگ داشته باشد. این روایت نیز می تواند دلیل دیگری بر این امر باشد که رودکی نابینای مادر زاد نبوده است.

اگر در درستی روایت ابو حیان در رابطه به رودکی شکی نیست، پس می توان در مورد تمام شعر های او که در آنها از رنگ ها و عملیۀ دیدن سخن رفته است، شک کرد که سرایشگر آنها کسی دیگری غیر از رودکی است. به زبان دیگر می توان در برابر تمام صور خیال درشعر او علامت بزرگ پرسشی گذاشت. برای آن که تصاویری را که رودکی از طبیعت ارائه میدهد، جز با حس دیداری نمی توان به آن دست یافت. هرچند امروزه پاره یی از شعر های آمده در دیوان رودکی را از او نمی دانند با این حال در همان شعر هایی که انتساب آنها به رودکی مسلم است نیز می توان با جلوه های طبیعت رنگین رو به رو گردید.

با در نظر داشت صور خیالی که در شعر رودکی وجود دارد، به پندار من نادرست پنداشتن روایت ابو حیان در مورد رودکی بسیار پذیرفتنی تر است تا این که بگویم چنین شعر هایی از رودکی نیست. شاید این روایت ساخته و پرداختۀ ذهنی کسی باشد که خواسته است تا از زبان خود رودکی ثابت سازد که او یک نابینای مادرزاد است. با وجود این همه شعر های رنگین اگر بازهم روایت ابو حیان را بپذیریم در آن صورت این احتمال می تواند به میان آید که تمام حس و درک رودکی از رنگ، حس و درک شنیداری بوده، یعنی او از مردم در پیوند به رنگها، نور و روشنایی، بامداد، آفتاب ستاره گان، ماهتاب، طلوع و غروب چیز های شنیده و بعداً این شنیده ها برای او توان باز آفرینی در شعر را داده است. یا باید پذیرفت که او جهان را از چشم انداز شعر شاعران پیش از خود و یا هم شاعران همروزگار خود دیده و تخیلات رنگین خود را بر اساس تخیلات شعر آنها هستی بخشیده است.

پس در این صورت شعررودکی دریافت حسی او از زنده گی و جهان نیست. یعنی او از تجربۀ مستقیم خود از زنده گی و طبیعت سخن نمی گوید، بلکه از زنده گی و طبیعتی سخن می گوید که پیش از او در شعر شاعران دیگر تجلی یافته است. به گفتۀ دکتر رضا براهنی شعر نوع بروز حالت ذهنی برای شاعر است. البته این بروز حالت ذهنی در اثر پیوند ذهنی مستقیم شاعر با اشیا و پدیده های پیرامون دست میدهد. دشوار است بپذیریم که این همه بروز حالت ذهنی برای رودکی به سبب سخنان مردم و یا هم مطالعۀ شعر شاعران دیگر دست داده باشد. در این صورت ما تمام خلاقیت ذهنی شاعری را که بر پایۀ روایات گوناگون بیشترین شعر فارسی دری را سُروده ا ست، نفی کرده ایم. شاعری که صور خیال در شعر او نه بر پایۀ تجربۀ مستقیم او، بلکه بر اساس گفته های دیگران و یا هم خیالات شعر دیگران پدید آید، یک شاعری حقیقی نیست. در این صورت او را می توان یک شاعر مقلد خواند که جهان و زنده گی را نه بر اساس احساس و دریافت خود، بلکه بر اساس گفته ها و احساس دیگران در شعر بیان داشته است.

چنین چیزی را نمی توان در مورد رودکی پذیرفت. برای آن که وقتی شعر های او را میخوانی او را شاعری مییابی صمیمی که هم  با خود و هم با زمان و محیط خود تعهد دارد. ابو زراعۀ معمری جرجانی از شاعرانی است که در روزگار نزدیک به رودکی می زیسته است. از او روایت است که « امیر خراسان  او را گفت شعر چون رودکی گویی؟ او گفت حسن نظم من از آن بیش است، اما احسان و بخشش تو در می باید! که شاعر مرضی همگان آن گاه گردد که نظر رضای مخدوم به وی متصل شود. پس این سه بیت در آن معنی نظم داد:

اگــــر به دولت به رودکی نمــــی مـــانم
عجب مکن سخن از رودکی نه کـــم دانم
اگـــر به کـــــوری چشم اوبیافت گیتی را
زبهـــــر گـــــیتی من کــــــور بود نتوانم
هزاریک زان  کو یافت از عطای ملوک
به من دهــی سخـــن آید هــــــزار چندانم

 

ابو زراعه رودکی را کور خوانده است. آنهم در حالتی که امیر برای او می گوید که تو مانند رودکی شعر می سرایی! بدون تردید این سخن طنعۀ آزار دهنده یی برای او داشته است. در شعر او که در پاسخ به امیر گفته نوع طعنه زنی نسبت به رودکی دیده میشود. به هر حا ل ابو زراعه او را کور مادرزاد نمی خواند. دقیقی بلخی و ناصر خسرو بلخی، رودکی را به نام شاعر تیره چشم روشن بین یاد کرده اند: دقیقی بلخی او را به استادی می ستاید:

اســــتاد شــــهـــــید زنده بایستی

وآن شاعر تیره چشم روشن بین
تا شاه مـــرا مدیــــح گــــــفتندی
بالــــفاظ خوش و معانی رنگین


 ناصر خسروبلخی

اشعار زهــد و پند بسی گفتست
آن تیره چشم شاعر روشن بین


ابوالقاسم فردوسی حماسه سرای بزرگ جهان در شاهکار جاودانه اش شاهنامه در پیوند به داستان « کلیله و دمنه » از نظم این کتاب به وسیلۀ رودکی سخن گفته است. او میگوید که « گزارنده » را پیش رودکی بنشاندند و او همه « کلیله و دمنه » را برای رودکی برخوانده و او آن را به نظم پارسی دری در آورده است:

کــلـیله به تـازی شـد  از پهــلوی
بدینسان که اکنــون همی بشـنوی
بهـتازی هـــمی بود تا گـــاه نصر
بدانــگه که شددر جهان شاه نصر
گرانــــمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخـــن بود گنجور اوی
بفـــــرمـــود تا پارســــی و دری
نبـشـــتـند و کـــوتاه شـــد داوری
وزان  پس چو پیوسته رای آمدش
به دانش خـــــــرد رهنمای آمدش
هــــمی خواست تا آشکار و نهان
ازو یادگــاری بــــود در جهـــان
گـــــزارنده را پیش بنشــــانـــدند
هــــمه نامه بر رودکی خـــواندند
بپیـــــوست گـــــویا پراگــــنده را
بسفت این چنیـن در آگـــــــنده را


برخی از پژوهشگران از کاربرد واژۀ « گزارنده » چنین نـتیجه گرفته اند که رودکی در زمان به نظم در آوردن کلیله نابینا بوده و از این سبب « گزارنده » یی را آورده اند تا کلیله را برای رودکی بخواند که او بتواند آن را به نظم در آورد. اما این چنین نظری وجود دارد که واژۀ « گزارنده » در این جا به مفهوم مترجم است. یعنی رودکی زبان پهلوی نمیدانسته و « گزارنده » آن را برای رودکی ترجمه کرده است. حال از « گزارنده » هر برداشتی که وجود داشته باشد، نکته یی که باید بر آن تأکید کرد این است که فردوسی در این داستان اشاره یی به این امر ندارد که رودکی نابینای مادر زاد است. گذشته از این همه، رودکی خود در شعر هایش گاهی به نابینایی خود اشاره  یی ندارد. حتی در قصدۀ معروف ( مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود ) که یکی از قصیده های تقریباً مکمل بر جای مانده از او است و انتساب آن را به رودکی امر مسلم می دانند، سخنی از نابینایی خود به میان نمی آورد. در حالی که او در این شعر از جاه و جلال  گذشتۀ خود به حسرت سخن می گوید. از پیری، درمانده گی، فقر و ناتوانی می نالد تا آن حد که می گوید:

 کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انـــبان بود


رودکی نه تنها در این شعر، بلکه در هیچ یک از سُروده های دیگرش به نابینایی خود اشاره یی ندارد. شاید در شعر هایی از بین رفته اش اشاره یی داشته است، اما این امر هیچگاهی روشن نخواهدشد. در شعر های باقی مانده از رودکی این قصیده مناسبترین فضای ذهنی را برای او ایجاد کرده بود تا به بیان چنان دردی بپردازد. وقتی شاعری با آن همه جاه و جلال و مکنت و دارایی ازعصا و انبان سخن می گوید که نهایت درمانده گی او را نشان می دهد، چرا نمیخواهد از نابینایی خود چه مادرزاد و چه پدید آمده به وسیلۀ میل کشی زورمندان و یا هم به سبب کهنسالی، سخنی بگوید. از فضای ذهنی این شعر بر می آید که او این قصیده را در زمانی سُروده است که دیگر با دربار پیوندی ندارد. گویی پس از آن که او را نابینای ساختند از دربار بیرونش کردند. در این صورت او چرا در پیوند به نابینایی خود خاموش است. در شعر های او تا جایی که من دیده ام تنها یک بار کلمۀ کوری را کار رفته آن هم نه نابینایی، بلکه به مفهوم نشاط و شادی است. او در شعری که خطاب به « مج » راوی خود، واژۀ  کوری را این گونه به کار می برد:

 ای مج، کنون توشعر من از برکن وبخوان
از مــــــن دل وسگالش، از تو تـــن وروان
کــــوری کنیــــم و باده خـــوریم و بویم شاد
بوسه دهــــــیم بـر  دولـــــــبان پریوشــــان


به همین گونه یک بار هم کلمۀ کور را در یکی از رباعی هایش به کار برده است:

گر بر سر نفس خود امـــیری مردی
بر کـور و کر ار نکته نگیری مردی


از آن چه گفته آمدیم یک بار دیگر می توان این نتیجه را به دست داد که رودکی نابینای مادرزاد نبوده است. او نه با چشمان تیره؛ بلکه با چشمان روشن به دنیا آمده، زیبایی های جهان را دیده و از آنها لذت برده و در شعر هایش به توصیف آن همه زیبایی پرداخته است. شعر او نگارخانه یی از زیبایی های طبیعت است.