به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

شعر براى من سرزمین مقدسی است براى زیستن

گفتگوی صبور الله سیاه سنگ با پرتو نادری

مقدمه:
بیست سال پیش در یک روز سرد زمستانی با دکتر صبورالله سیاه سنگ در دفتر مجلۀ سباوون سخنانی داشتیم در پیوند به وضعیت ادبی کشور. به تعبیر او "سخن از تباهی تاریخ بود و زمستان شعر و خشکسال اندیشه ". در ادامه، بیان نخستین تجربه های شعری من بود و این که چگونه و با چه دشواری هایی در این راه دشوار گذار، گامهای لرزانی به پیش برداشته ام. چنین بود که بحث یک گفتگوی ادبی جهت نشر در مجلۀ سباوون به میان آمد. سیاه سنگ از من خواست که در پیوند به نخستین تجربه هایم چیزی بنویسم تا مقدمه یی شود برای یک گفتگو یی اختصاصی و چنین شد. این گونه بود که این گفتگوی ادبی در پیوند به دریافت های من از شعر و این که چگونه شعر می سرایم شکل گرفت و تا چند هفتۀ دیگر در شمارۀ دهم جدی 1368 خورشیدی سباوون زیر نام "عشق و اندیشه " به نشر رسید. البته این گفتگو درازتر از آن چه بود که به نشر رسیده است. برای آن که بخشی آن از تیغ سانسور جان سالم به در نبرد. آن چه که دست کم برای خودم سبب اندوه است این است که دیگر دست نویسی از آن گفتکو در اختیار ندارم . دقیقاً نمی دانم که در آن بخش سیاه سنگ چه پرسش هایی را به میان کشیده بود و من چه پاسخی ارائه کرده بودم. این قدر یادم است که پیش از نشر این گفتگو روز دیگری که سیاه سنگ را دیدم، از این که نگذاشته بودند تا تمام این گفتگو در دو قسمت در دو شماره به نشر برسد، نا راحت بود.

چندی پیش رحمت الله بیگانه مرا به دفتر رادیو آموزگار جهت یک گفتگوی ادبی دعوت کرده بود. این شمارۀ سباوون را روی میز او دیدم. از او خواستم تا این شماره رابه من بدهد،او چنین کرد.
وقتی گفتگوی خود را پس از بیست سال خواندم. چنان بود که نقش گامهای گم شدۀ خودم را باز یافته ام. آن را باز نویسی کردم تا بار دیگر جایی به نشرش برسانم. همین جا باید از سیاه سنگ سپاسگزاری کنم که سال 1377 خورشیدی وقتی که گزینۀ شعری من زیر نام « آن سوی موجهای بنفش » در شهر پشاور، زیر چاپ می رفت او بخشی از این گفتگو را با یاداشت کوتاهی در اختیار من گذاشت و من آن را گذاشتم به جای مقدمۀ کتاب. هرچند این جا تمام گفتگوی نشر شده در سباوون آمده است، با این حال همان گونه که گفته شد، این تمام آن بحثی نیست که من با سیاه سنگ داشتم. برای آن که نیمۀ آن بنابر هر دلیلی که بود مجال نشر نیافت و در آن سوی سیم خاردار سانسور از نفس افتاد.
دلو 1388 خورشیدی قرغه- شهر کابل