به برگۀ پیشـین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  

درکنار دجله

چون کاروان سلطان العلما از نيشابور به مرز بغداد رسيد، نگهبانان در کنار دجله راه بر کاروان بستند و پرسيدند که شما کستيد، از کجا می آييد؟ روايت است که سلطان العلما سر از عماری به دَر آورد و در پرسش نگهبانان پاسخ داد : « من الله والی الله ولاحول ولاقوة الابالله، از لامکان آمده ايم و به لامکان میرويم ». پاسبانان خبر رسيدن کاروان و اين پاسخ عجيب را به خليفه رساندند. گويند خليفه از صلابت چنين پاسخی در شگفتی شد ه بود که صاحب اين پاسخ چی کسی میتواند باشد. او شيخ شهاب الدين سهروردی را میخواهد و ماجرا بر میگويد.

سهروردی به فراصت در میيابد که بايد عارف بزرگی از بلخ به بغداد رسيده باشد. او از بارگاه خليفه بر می آيد و همراه با شماری از علمای محتشم بغداد به استقبال سلطان العلما می شتابد. سهروردی که خود از بزرگان طريقت بود. هنگام ديدار، مولانا را درآغوش گرفت و موزه از پای او بيرون کرد. در بغداد سلطان العلما بنا بر درخواست شيخ شهاب الدين سهروردی در حضور خليفه به مسجد رفت و مردم را به راه راست ارشاد کرد. او در پايان اين موعظه، دستار از سر برگرفت و خطاب به خليفه گفت: « به گفتار حاسدان، متملقان و سخن چينان توجه نکنيد، سپاه غارتگر چنگيز نزديک است ».
به هر صورت، سلطان العلما، اين زنگ بيداری را برای خليفۀ بغداد زمانی به صدا در آورد که حملۀ غارتگرانۀ چنگيز به قلمرو امپراتوری خوارزم و از جمله بلخ آغاز شده بود.

داکتر عبدالحسين زرين کوب، موعظه و ارشاد سلطان العلما را در بغداد در حضور خليفۀ امرغير محتملی میداند. او درکتاب " جستجو در تصوف ايران " در اين زمينه مینويسد: « اين که مناقب نويسان گفته اند بهاء ولد از ملاقات با خليفه و از قبول انعام او خود داری کرده باشد با اداب و رسوم عادی موافق نيست و اين هم که گفته اند در حضور خليفه منبر رفت با توجه با ضعف عربيت او که از معارف بهاء ولد بر می آيد، قابل قبول نيست ». به هر حال او پس از اقامت کوتاه در بغداد به زيارت خانۀ خدا رسيد. سلطان العلما پس از به جا آوردن حج به باور داکتر زرين کوب چند سالی را در ارزنجان به وعظ و تدريس پرداخت و از آن جا به لارنده رفت که امروزه به نام کرمن ياد میشود و درصد کيلو متری جنوب خاوری قونيه قرار دارد.
سلطان ولد همراه با خانواده هفت سال را در لارنده سپری کرد.

داکتر زرين کوب در اين زمينه در کتاب " جستجو در تصوف ايران " نوشته است: « در همين شهر بود که مادر جلال الدين، مومينه خاتون معروف به مامی، وفات يافت و قبرش هنوز در آن جا باقيست. همچنين در همين لارنده بود که بهاء ولد، گوهرخاتون دختر شرف الدين لالا را که مادرش از همرهان حرم وی بود به تزويج جلال الدين در آورد».
همچنان گفته میشود که سلطان ولد پسر مهتر مولانا به سال 623 برابر با 1226 در همين شهر به دنيا آمده است؛ ولی او خود در اين زمينه در مثنوی ولدی اشاره يي ندارد. سلطان العلما همچنان در لارنده بود که سلطان علاً الدين کيقباد پادشاه سلجوقی روم شرقی از او خواست تا به قونيه که درچهارصد و پنجاه کيلومتری جنوب شرقی استانبول موقعيت دارد و در آن زمان پايتخت سلاجقۀ روم شرق بود بيايد و او نيز چنين کرد. سلطان العلما به سال 627 قمری برابر با 1228 ميلادی همراه با خانواده به شهر قونيه رسيد و شهريان قونيه و سلطان روم شرقی از او به گرمی استقبال کردند. اين که امروزه از مولانا جلال الدين محمد بلخی به نام مولانای رومی و يا ملای رومی نيز ياد میشود، يگانه دليل آن اقامت مولانا جلال الدين و بازمانده گان او در قونيه است.

از همين رو شماری از پژوهشگران در آثار خود او را به صفت بلخی رومی نيز ياد کرده اند. برای آن که اگر مولانا جلال الدين در بلخ زاده شد و آموزش های ابتدايي را از پدر و سيد برهان الدين محقق ترمذی فرا گرفت، بعداً در حلب و شام به آموزش های بيشتری پرداخت و سرانجام در قونيه است که مدرس، خطيب و مفتی بزرگی میشود و به آن چنان شهرت محبوبيتی میرسد که کران تا کران عالم اسلام را به هم پيوند میزند. غير از اين اگر آفتاب زنده گی مقدس او در بلخ طلوع میکند؛ غروب آن را که خود طلوع ديگريست در قونيه می بينيم. آفتابی که فروغ جاودانۀ آن تا کنون نه تنها آسمان بلخ و قونيه را روشن نگهداشته؛ بلکه تمام پهنۀ هستی شعر و ادب فارسی دری وعالم عرفان را، کهکشان در کهکشان ستاره باران کرده ا ست. مولانا با طرح بلند آثار جاودانۀ خويش چنان رنگين کمانی از عشق و عرفان آسمان های قونيه و بلخ را با هم پيوند میزند. چنان که امروزه وقتی از او و آثار بی بديل او سخنی به ميان می آيد، اين دو شهر چون دو خواهر همزاد در ذهن ها و خاطره ها متجلی میشود.

خدا کند، من اين شايسته گی را داشته باشم تا به تمام نهاد های فرهنگی دو کشور افغانستان و ترکيه و دولت های دو کشور پيشنهاد کنم که بلخ و قونيه را به صفت شهرهای خواهر به جهانيان معرفی کنند.
شايد هم يونسکو بتواند در اين ارتباط کاری انجام دهد. اين امر نه تنها سبب استحکام دوستی در ميان دو کشور خواهد شد؛ بلکه با گسترش روابط فرهنگی در ميان بلخ و قونيه زمينۀ پژوهشهای تازه تری در ارتباط به روزگار، زنده گی و آثار مولانا جلال الدين فراهم می آيد.