سـیـد سِـــردان - لالای خـداوندگاردر زنده گی مولانا جلال الدين محمد بلخی میتوان از چند شخصيت تاثير گذار نام برد که هر کدام به گونه يي در تکوين ابعاد گوناگون شخصيت علمی و عرفانی او اثر گذار بوده و او را در راه رسيدن به حقيقت برتر پيشوايی کرده اند. چنان که امروزه از سلطان العلما ( پدر)، سيد برهان الدين محقق ترمذی، مولانا شمس الدين محمد تبريزی، صلاح الدين زرکوب و حسام الدين چلبی به نام اقطاب مولانا ياد می کنند. در اين نبشته اشاره هايي داريم با گوشه های از زنده گی سيد برهان الدين محقق ترمذی و تاثيرگذاری او در تکوين شخصيت علمی و عرفانی مولانا جلال الدين محمد بلخی. بدون ترديد زايش دوبارۀ مولانا را میتوان نتيجه ديدار و خلوت گزينی شمس با او دانست و اما پرسشی که به ميان می آيد اين است که مولانا چگونه آماده گی و ظرفيت آن را پيدا کرد بود تا یک باره به يک چنين تغيیر بزرگ روحانی تن در دهد؟ پاسخ به اين پرسش ما را به دوره های ديگری از زنده گی مولانا بر می گرداند. یعنی به روزگاران کودکی و جوانی او در بلخ و قونيه. در اين سالها سيد برهان الدين محقق ترمذی را در شهر بلخ می بينيم که نه تنها سر گرم آموزش جلال الدين است ؛ بلکه برادر وار از او مواظبت نيز می کند .وباز هم سيمای شکوهمند او را در شهر قونيه می بينيم که اين باربامحبت پدرانه مولانای جوان را در زير چتر مواظبت معنوی خود قرار میدهد و او را آمادۀ پذيرش چنان تغير بزرگ و شگفتی انگيز عرفانی می نمايد. از اين نقطه نظر محقق ترمذی بر مولانا و ادبيات عرفانی فارسی دری حق بزرگی دارد. مولانا عبدالرحمان جامی در " نفحات الانس " او را از سادات حسينی ترمذ میداند. او از همان سالهای نو جوانی در شهر بلخ در حلقۀ مريدان سلطان العلما در آمده بود. در اين سالها او نه تنها چنان شاگرد هشيار و مريد وفادار کمر خدمت و ارادت به سلطان العلما را بست؛ بلکه چنان برادری مهربان از جلال الدين نيز مواظبت می کرد. چنين است که او را به لقب لالای خداوندگار نيز ياد کرده اند. اين امر نشان میدهد که درميان برهان ترمذی و سلطان العلما در آن سوی حس مريدی و مرادی نوع رابطۀ فرزند خوانده گی و پدر خوانده گی نيز وجود داشته است. شايد در نتيجۀ يک چنين رابطه و اعتمادی بود که سلطان العلما پيش از آن که بلخ را هميشه گی ترک کند، مدت زمانی امر آموزش و مواظبت مولانا را بر عهدۀ برهان الدين گذاشته بود. افزون بر اين سلطان العلما از او خواسته بود که پس از مرگش امر تربيت، سير و سلوک صوفيانۀ جلال الدين را نيز بر عهده گيرد. داکتر عبدالحسين زرين کوب در کتاب " پله پله تا ملاقات خدا " می نويسد: « اعتقاد سيد برهان الدين در حق شيخ خود بهاوًلدين به حدی بود که اشکارا و بی هيچ ترديد و مجامله یی او را از تمام اوليای که بعد از رسول خدا آمده بودند برتر میدانست.» چنين است که باری در يکی از مجالس وعظ خويش در قونيه در حالی که مولانای جوان نيز حضور داشت در حق او دعا میکند که:« خداوند تعالی تو را به درجۀ پدر برساناد!» سيد برهان الدين در ميان شاعران عارف به حکيم سنايي غزنه يي چنان علاقمند بود که مولانا به شمس. هر چند مولانا نخستين آموزش ها را از پدر خود فرا گرفته بود؛ ولی پس از پدر سيد برهان الدين محقق ترمذی نخستين آموزگار او به شمار می آيد. اساسات زبان و ادبيات فارسی دری را هيچ کس ديگری به اندازۀ سيد برهان الدين به جلال الدين محمد آموزش نداده است. شاد روان فروزانفر در کتاب " شرح مثنوی " در ارتباط به او می نويسد که: « برهان الدين علاوه بر کمال اخلاقی و سیر و سلوک صوفيانه و طی مقامات معنوی، دانشمند کامل و فاضل مطلع بود. پيوسته کتب و اسرار متقدمان رامطالعه می کرد.» او از اهل مکاشفه بوده و مردم ترمذ به کرامت او باور داشتند و او را سيد سِردان می گفتند. هنگامی که سلطان العلما همراه با خانواده و مريدان ديگر شتابناک و غضب آلود بلخ را ترک کرد، ظاهراً سيد برهان الدين در بلخ نبوده و در ترمذ و يا هم در شهر های ديگری مشغول وعظ و ارشاد بود و بدينگونه از کوچ و آواره گی شيخ خويش که میتوان از آن به نوع تبعيد سياسی نيز تعبير کرد، بی خبر مانده بود. از چگونه گی زنده گی او در اين سالهای مهجوری اطلاعات چندانی در دست نيست. ظاهراً در سالهای تجاوز مغول او در سر زمين های شام سرگردان بوده است. روايتی وجود دارد که در هنگام وفات سلطان العلما برهان الدين در ترمذ به معرفت گفتن مشغول بود، ناگاه در ميان سخنان آهی کشيد و فرياد بر آورد که: « شيخم از عالم خاک به سوی عالم پاک رفت و فرمود فرزند شيخم جلال الدين محمد بی نهايت نگران من است. بر من فرض عين است که جانب ديار رُوم، رَوَم و اين امانت را که شيخم به من سپرده است به وی تسليم کنم. اين امانت اشاره به همان وصيت سلطان العلما است که در ارتباط به مواظبت از مولانا به او کرده بود. و اما در ارتباط به اين که برهان الدين چگونه به قونيه رسيده است، روايات ديگری نيز وجود دارد. به قول داکتر زرين کوب در همان سالی که بهاً ولد در قونيه وفات يافت، سيد برهان الدين به مکه رسيده بود. ظاهراً از طريق مشايخ شام يا حاجيان روم از وجود شيخ خود در قونيه آگهی يافته بود. با دريغ زمانی که برهان الدين به قونيه میرسد، بهاء ولد يک سال پيش از آن چهره در نقاب خاک کشيده بود. از اين روايت برمی آيد که سيد پيش از رسيدن به قونيه از خاموشی مرشد خويش آگاهی نداشته است. برهان الدين در قونيه می ماند تا مولانای جوان را در سير و سلوک صوفيانه مواظبت کند. مولانا در اين هنگام بيست و پنج سال عمر دارد؛ اما از شهرت و محبوبيت گسترده يی بر خوردار است. مردم او را مولانا خطاب می کنند و به وعظ و ارشاد او با علاقمندی گوش می نهند؛ با این حال برهان الدين علاقه ندارد که مولانای جوان در همين مرحله باقی بماند؛ بلکه او میخواهد، مولانا چنين مراحلی را پشت سر بگذارد و به آن مرتبۀ عروج کند که در خور استعداد بزرگ روحانی اوست. او انتظار دارد تا شاگردش در پهلوی علم قال به علم حال نيز دسترسی پيدا کند و از هر نگاه خود را شايسته جانشينی پدر سازد. برهان الدين خود چيزی از مراتب سلوک را زير نظارت و ارشاد بهاء ولد طی کرده بود و به همين گونه در جريان سفرهای که به شهرهای گوناگون داشته است، نيز با شماری از مشايخ خانقاه ها ديدارهای داشته و از آنها ارشاد و تربيت صوفيانه ديده بود. به گفتۀ زرين کوب حضور سيد برهان الدين در قوونيه برای مولانای جوان، بازگشت به بهشت گمشده بود. سيد برای او عطر خاطره های بلخ را آورده بود. مولانا در سيمای او تجسم روحی پدر را میديد و چنين است که مولانا، آن واعظ پُر آوازۀ شهر استاد روزگار کودکی و لالای خود را به حيث مربی و پيشوای معنوی خود می پذيرد. ياران مولانا نيز چنين می کنند و همه گان سيد را به رهبری و مرشدی می پذيرند و در وجود او بهاء ولد را باز می يابند و در او به چشم شيخ و مرشد روحانی خود نگاه می کنند. بدينگونه مولانا تا نه سال ديگر در زير چتر مواظبت معنوی سيد محقق قرار می گيرد. سلطان ولد در " مثنوی ولدی " نتيجۀ اين موظبت را اين گونه بيان می کند:ل |
|||||